پيام
كيوان گيتي نژاد و
102/4/8
كيوان گيتي نژاد و
اللهي آنقدر از مرگ مي ترسم که شايد باورت نگردد اين همان عاشق شهادت است از آن لحظه که دربرابر به عشق لرزيدم ديدم اگر حق الناس برگردمم است حتي شهيد در جنب پل صراط پايان بيعتمداري من است من چه کنم اگر اينگونه بيعت ابدي را به جرم حق الناس از خدمتش ساقط شوم من اگر بيعتم اينگونه باشد پس من چه لاف زنده بي عرضه و دروغ گويي بوده ام خدايا حق الناس را از من خلاصي ده شهادت را لحظه اي بي درنگ ارزاني دار
كيوان گيتي نژاد و
مني که روزي بيعتم را با توبه نستوح مقايسه مي کردم و مي باليدم نمي دانستم با شهادت هم حق الناس ميرود از پس گردنم حال وقتي د. ابتداي راه دروغي گفته ام که نا تا ابد که تا پل صراط همراه آقام و استادم نيستم همسفر خاک عالم برسرم که من بيعتي نامردانه بستم خدايا تنم مبلرزد از مرگ خدايا اينهمه تاوان اينهمه حق الناس چون خيال بودم که متل حرام از تنم بيرون گرده ام
كيوان گيتي نژاد و
خدايا والله ديگر ندارم حاجتي جز پايان آيت دروغ و شرمندگي مني که حتي نمي دانم حق که را خورده ام خاک برسرم مني که لاف از بيعتي ابدي ميزدم حالاهنوز نائل نشده لافي ترکي پس داده ام قيمت من نه آن قيمت اولاست که دروغم دروغي هست خوش چرانيده بر بال دروغ و عدم تحقق بيا باورم مرا ببخش مرا خارج کن از پرده تقدير که لاف زني نادان نباش بهاي من تا صراط والاتر نرود خاک عالم برسرم
كيوان گيتي نژاد و
ت کردن غيرت مردانه آنچه حيرت اين بچه مومن هاي اين سراي خواجه مندان با غيرت که با چادر سيه خود بخشيدن به حيدري بسيجي و ارتشي سپاهي غيرتي مردانه بي مانند حجابت خواهرم مايه نجات من است رهايي من از هرخاطره ناحق و توهم زايي از پي خيانت و شکستن عهد و پيمان جواني عروسيت هرکه دارد هوس حيا و بزرگي فاطمه وار زيستن رل بياموزد
كيوان گيتي نژاد و
ت کردن امري نيست معدوم مخل ط از گناه که عين تربيت فاطميست که زيبا رويي حين رعايت طاهر و باطن به ست درستي و شفقت و غيرت کار هرکسي نيست که هم سيرت هم زينت به تکليف و منش اللهي انساني همسو و هم رنگ زيبايي و عترت اي کاش خواهرم مي دانستي اين محدوديتي که لاف ميزني آخر بي مايه گي بي ارزشي است ستي را پذير که ظاهرش آراستگي ظاهر بطنش تکليف شرع است پاسداشت غيرت